موضع بهرام توکلی دربارهی قهرمان نمونهی ایران که شمایل یک اسطوره را حتی در زمان حیاتش داشت، مشخص نیست. کارگردان هیچ نگاه مشخصی به «غلامرضا تختی» که نماد جوانمردی میان ایرانیان است و با مرگی مشکوک زندگیاش خاتمه یافت، ندارد.
کتایون کیخسروی – اثر تازهی توکلی لحظههای خوبی دارد. اما به جای ساختن شخصیت بر سابقهی ذهنی مخاطب ایرانی تکیه میکند و علت فروپاشی قهرمان را مردم و شرایط میداند. شاید به همین خاطر است که کاراکتر تختی عمق پیدا نمیکند و کشمکشهای درونش بازنمایی نمیشود تا مرگش بار نمادین پیدا کند، به جایش چون عادت هموارهی روشنفکری تیپیکال ایرانی مشکل همواره از جایی دیگر بروز میکند.
در واقع مردم باعث سوق دادن این قهرمان به خودویرانگری میشوند. در حالیکه برای مواجهه با چنین شخصیتی یا باید سراغ قهرمانپردازی کلاسیک رفت و یا قهرمانی مدرن را به تصویر کشید که درگیر تناقضهای درونیاش است. ظاهرن فیلمساز خواسته رویکرد دوم را اتخاذ کند. اما با رویکرد تصویری کلاسیکش علیرغم قصدش درگیر رویکرد اول میشود.
با این نقص بزرگ که تختی فیلم نه شخصیت میشود و نه قهرمان. تختی مدام در حال کمک کردن به مردم است. ریشهی این رفتار واکاوی نمیشود و او را نمیشناسیم و ضعف و قوت درونش نشان داده نمیشود. بازی تخت بازیگر نقش تختی هم به این مسٲله دامن میزند.
پس نه همدلی و همذاتپنداری بر میانگیزاند و نه مرگش که به خودکشی میماند، باعث تفکر میشود. این سرگردانی فیلم را فاقد نقطهی ثقل میکند و منتظر پیشفرضها و شناخت پیشینی مخاطب میماند تا حفرههای شخصیتپردازی و روایت پر شود.