زیر خاک «درخت گردو» عشق و زندگی و مریم و مالمال و ناصر و شهین خفتهاند تا پیمان معادی، قادر مولانپور شود و بیتماشای ژینا کنار خانوادهاش آرام بگیرد.
محیا رضایی کلانتری – جمله بالا مفهومی ندارد تا وقتی که به تماشای «درخت گردو» تازهترین اثر سینمایی محمدحسین مهدویان ننشسته و با مصیبتی که نه از سر تخیل نویسنده بلکه به استناد یک زندگی واقعی است قصه را همراهی نکرده باشید.
در تاریخ هفتم تیرماه سال ۱۳۶۶ بمباران شیمیایی شهر مرزی سردشت فجیعترین تهاجم شیمیایی قرن را رقم زد و سرنوشت هزاران ایرانی ساکن سردشت را محکوم به تیره بختی کرد.
بارها مستنداتی از این فاجعه به تصویر کشیده و در مناسبات زیادی به نمایش درآمدهاند اما زبان سینمای تراژدی – داستانی جنس غمش فرق میکند.
فیلم را کمتر از ۲۴ ساعت گذشته دیدهام و تحت تاثیر فجایع انکارناپذیر آن، آنچنان در ذهنم ته نشین نشده که در این مجال به نقد مباحث فنیتر بپردازم اما در اولین برداشت ذهنی اشاره نکردن به بازی متفاوت و قابل تعریف پیمان معادی دور از انصاف است و علیرغم ضعفها و نواقص که در برخی جهات، نشات گرفته از دیگر بخشهای کار نظیر فیلمنامه است، اثری قابل اعتنا در کارنامه او محسوب خواهد شد.
همچنین بازی مهران مدیری در نقشی کاملا جدی و بعضا مغموم با کمک گریم و فضاسازیِ درست، به کفایت قابل قبول درآمده است هر چند که بیننده را با شگفتی روبه رو نمیکند.
«درخت گردو» برگرفته از زندگی خانواده اوستا قادر مولانپور است که در یکی از روستاهای مرزی سردشت با شغل بنایی روزگار میگذراند. مردی شریف و ساده همچون تمام مردان خانواده دوست و عاشق زندگی که در آستانه تولد چهارمین فرزندش با آغاز بمباران شیمیایی به کسری از ثانیه با جبر فروپاشی زندگیاش همراه میشود و هرگز دختر زنده از دل مادر متولد شده را نمیبیند. دختری که به سفارش مادر ژینا به معنای زندگی نام میگیرد.
روایتی پر نغز و بااحساس که اگر چه بیننده با حالی ناخوش سالن را ترک میکند، اما پس از آن و با اندکی تامل پنهانکاریهایی که در یک جامعهٔ پرالتهاب بدل به عادت شده را نادیده نمیگیرد و نسبت به شیطنتهای کارگردان بیتفاوت نمیماند.
در وهله اول اگر چه فیلمساز با نگاه جزء به کل و از زاویه دید یک غیرنظامی، بمباران شیمیایی سردشت را به تصویر میکشد اما انتظار می رود کارگردان نیم نگاهی به نقشِ گردانندگان جنگ داشته و از جانب دو سوی مهاجم و مدافع کُدهایی را برای مخاطب رمزگشایی کند که این امر هیچ جای و جایگاهی در فیلم تازه مهدویان ندارد.
اهمیت این موضوع زمانی مسجل میشود که شخصیت هما با بازی مینا ساداتی در ابتدای فیلم میگوید «شاید وقتش رسیده که همه از این موضوع باخبر شوند» و پیش تر از آغاز اولین سکانس جمله ای با مضمون این داستان واقعی است روی پرده نقش میبندد و حکایت از ارائه اطلاعاتی بیش از نگاه جز به کل دارد.
از طرفی کارگردان در نشست خبری فیلم خود به اصحاب رسانه میگوید سازندگان اثر بنا دارند این فیلم را در فضای بینالمللی به نمایش بگذارند تا دنیا از این فاجعه که بیش از ۲۰ سال از وقوع آن گذشته، آگاه شود.
از سویی دیگر، مهدویان که طی ۵ سال پی در پی با ۵ فیلم سینمایی در جشنواره فیلم فجر حضور داشته و غالبا از سیمرغ در بخشهای مختلف هم بینصیب نمانده ادعا میکند رویکرد فیلمسازیاش تولید آثار ملی میهنی است در صورتی که روایت صِرف از یک فاجعه انسانی بدون حتی یک نما از عملکرد مدیرانی که دفاع خودخواسته و نظامی از این آب و خاک داشتهاند، نامش هر چه باشد ملی میهنی نیست.
آن هم در شرایطی که سکانس بمباران شیمیایی بار دیگر از زبان هما، آنقدر کودکانه روایت میشود که مخاطب احساس میکند او دارد قصه شب برای کودکان تعریف میکند تا خوابشان ببرد.
در واقع این نگاه جزء به کل جزئیتر شده و سکانس مذکور به بهانه علاقه پسر قادر به تماشای هواپیمای جنگی روایت میشود، بدون اینکه در زیرلایه های تصویری و فرامتنی اثری از سیاست های اتخاذ شده قبل و بعد از فاجعه دیده شود.
به نظر میرسد کارگردان با تمرکز بر نمایش هلاکت و فلاکت انسان و حیوان پس از بمباران، تکیه بر بازی قابل تامل معادی، مدد جستن از موسیقی فولکلور و البته پرداخت جگرخراش، سعی دارد بیننده را چنان در اقیانوس تراژدی و احساس غرق کند تا حواس مخاطب را از یک فیلمنامه الکن که آن هم در پس لهجه زیبا و گوش نواز کردی پنهان شده، باز بدارد.
بر این اساس به نظر میرسد کارگردان چنان به تأثیرگذاری سوژه خود مطمئن است که زحمت قوام آوردن یک اثر ماندگار در تاریخ سینما را از دوش فکر خود برداشته و بر پرداخت های هیجانی اصرار ورزیده است. همین عامل میتواند در پایان جشنواره سی و هشتم فیلم فجر عنوان فیلم از نگاه مردم را به درخت گردو اعطا کند.