خشایار یحییزاده –
جسیکا جونز شاید تنهاترین دختر نیویورک باشد. دختری افسرده و عجیب با لباسهایی معمولا مشکی و آرایشی همیشه تیره. با کاپشنی خاکگرفته و خانهای نمگرفته و به هم ریخته. نه دوستی صمیمی دارد و نه رفیقی همراه. گذشتهای که میتوانسته پر از خاطرات شیرین باشد برای او تبدیل شده به سکانسهایی پر از کابوسهای تلخ و گریزناپذیر. و شهری که میتوانسته پر از تفرجگاههای دوستداشتنی باشد برای او خلاصه شده در بارها و کافههای ارزانقیمت. قوت غالبش نه قهوههای تازه و پنکیکهای گرم است و نه استیکهای خوش آب و رنگ و سالادهای وسوسهکننده. زندگی او در خانه و خیابان و کافه خلاصه میشود و البته بطریهای مشروبی که یکی بعد از بعد دیگری خالی میشوند و کام جسیکا را تلختر از همیشه میکنند.
اما این همهی ماجرای قهرمان این داستان عجیب نیست. جسیکا جونز قصهی ما آدمی معمولی نیست؛ نه به خاطر زندگی آشفته و حال و روز نزارش. و نه به خاطر بطریهایی که از کنار دستش دور نمیشوند. معمولی نبودن او دلیلی ندارد جز قدرتهای جسمی فوقالعاده و تواناییهای بدنی حیرتانگیزش. واژههای فوقالعاده و حیرتانگیز هم ذهنتان را به سمت زورآزمایی قهرمانهای پرورشاندام و ماشینهای عضلهسازی نبرد. جسیکا جونز نحیف و به ظاهر مردنیِ این داستان یک ابرقهرمان بختبرگشته است؛ ابرقهرمانی که میتواند با دستهای خالی دیواری بتنی را به دو نیم تقسیم کند، خودرویی گرانقیمت را به ماشینی اوراقشده شبیه کند و اگر خیلی عصبانی بشود با یک اشاره قلب شما را در سینهتان به تکهگوشتی بیحرکت تبدیل کند. جسیکا مهمتر از همهی اینها میتواند مثل یک پرندهی واقعی خیز بردارد و در آسمان دودگرفتهی نیویورک پرواز کند. جسیکا اما برخلاف اکثر ابرقهرمانهای مشهور دل خوشی از تواناییهایش ندارد و تا مجبور نشود از آنها استفاده نمیکند. مهمترین حسرت او در زندگی معمولیبودن است؛ حسرتی که قرار نیست هیچوقت از بین برود و جسیکا چارهای جز کنار آمدن با آن ندارد.
جسیکا جونز از این نظر میتواند ما را یاد فیلم هنکاک بیندازد که در آن ویل اسمیت در نقش ابرقهرمانی دائمالخمر ظاهر میشد و نمیدانست چطور میتواند با مهار قدرتهایش به مردمِ بیگناه کمک کند. اما لحن جدی و عبوس این سریال زمین تا آسمان با حس و حال طنازانه و شوخ و شنگ هنکاک تفاوت دارد. شخصیت جسیکا جونز میتواند شخصیت هالک در مجموعهی انتقامجویان (اونجرز) را هم به یادمان بیاورد که به وقت عصبانیت به هیولایی سبز رنگ تبدیل میشد و کنترل خودش را از دست میداد. وجه تفارق جسیکا و هالک اما در خودآگاهی اولی و ناخودآگاهی دومی است. جسیکا میتواند قدرتهایش را مهار کند و حتی تا مدتها از آنها استفاده نکند. هالک اما اگر خونش به جوش بیاید در چشم به هم زدنی رنگ عوض میکند و هیچ جنبندهای را از مشتهای کوبندهاش بینصیب نمیگذارد.
ولی جسیکا جونز برگ برندهی دیگری هم دارد که کیفیتش را نسبت به نمونههایی مثل هنکاک و هالک به کلی متفاوت میکند. این تفاوت با خواندن خلاصهی داستان چند خطی سریال اصلا به چشم نمیآید. کلمههایی مثل ابرقهرمان، انتقام و ترکیبهایی مثل اقتباس از کامیکبوکهای مارول در سالهای اخیر بارِ معنایی مشخصی داشتهاند و ذهنمان را به سمت حس و حال و ایدههایی قابل پیشبینی میبرند. برگ برندهی جسیکا جونز در فیلمنامه و کارگردانی این است که به شدت از به تصویرکشیدن قدرت فیزیکی فوقالعادهی شخصیتش پرهیز میکند و زندگی او را مثل یک آدم معمولی روایت میکند. هر چند جسیکا آدمی معمولی نیست و خودش هم دائما با این مسئله کلنجار میرود اما در روند قصه عامدانه سعی میشود روایتی معمولی برای سریال خلق شود و شگردهای قابلپیشبینی و تمهیدات کلیشهای به کلی کنار گذاشته شوند. به همین دلیل در نمایش زندگی روزمرهی جسیکا به ندرت شاهد جلوههای ویژه به شکل مرسومش هستیم و درگیر جاذبههای بصری این ایدهها نمیشویم. سریال به جایش استفادهای بهشدت کنترلشده از این ایدهها میکند و مثلا نمایش صحنهی جهش پروازگونهی جسیکا را تا یکی از اپیزودهای نزدیک به پایان سریال به تعویق میاندازد و به شکلی کاملا خوددار از آن استفاده میکند؛ بیآنکه به فکر زوایای عجیب و متعدد دوربین باشد و بخواهد با تمهیدات کارگردانی هیجانی مضاعف به آن ببخشد. حتی در صحنههایی هم که قرار است قدرت فیزیکی جسیکا در مواجهه با اشیاء به نمایش گذاشته شود این ایده همچنان رعایت میشود تا لحن کلی سریال یکدست بماند و از انسجام فاصله نگیرد. حتی گرههای انتخابی برای به اوج رساندن قصه هم در راستای همین ایدهی محوری انتخاب شدهاند. پیداشدن سر و کلهی کیلگریو در قصه به عنوان ابرقهرمانی که فقط میتواند ذهن آدمها را به کنترل خودش دربیاورد با همین قصد بوده است.
جسیکا جونز در این سریال سیزدهقسمتی شبکهی نتفلیکس را به همین دلایل با قدرتهای فوقالعادهاش به یاد نمیآوریم. به جایش با دختری مواجه میشویم که دفتری فکسنی برای خودش راه انداخته و تلاش میکند بهعنوان یک کارآگاه خصوصی به زحمت و خواهش و تمنا پول ناچیزی به جیب بزند و بیشتر آن را هم خرج بطریهای مشروبش کند. در فضای نئونوآر سریال و در مواجهه با ضدقهرمانی که زیرکانه سر و کلهاش پیدا میشود او مثل فرشتهای با بالهای سوخته است که دستش به جایی بند نیست، جز گذران روزگار و تلاش برای زندهماندن به هر قیمتی. غافل از اینکه این تصمیم گاهی اوقات برای ابرقهرمانها هم به سختترین کارِ دنیا تبدیل میشود.